هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

80 روز با دخمل گلمون

80 روز گذشت؟ چه زود و باور نکردنی  چه لحظات شیرینی رو این مدت گذروندیم ،دخترم روز به روز داری شیرین تر میشی و بیشتر دلبری میکنی گلکم  الان دیگه کاملا بازیگوشی میکنی و وقتی هم که باهات بازی میکنیم اقو اقو میکنی و میخوای باهامون صحبت کنی فدات بشم،  ، خودتم هر وقت بیدار میشی واسه خودت اینور و اونور نگاه و سرو صدا میکنی، انگار ذوق داری از دیدن دوروبرت یه عکسی هم ازت روی در یخچال گذاشتیم، هر وقت که بابایی اونو بهت نشون میده و میگه دخترم این کیه؟ هیوا جونیه؟ از ذوق میخوای بال دربیاری، تازشم عکس و مامان و بابا رو هم میشناسی و وقتی میبینی میخندی، این کارا رو که میکنی دیگه میخوام رسما درسته قورتت بدم   هیوا کنار دوست...
31 مرداد 1392

گردش با هیوا جون

دعزیز دلم دیروز با مامان جون اینا رفته بودیم گردش، اولش همش خواب بودی و اصلا اذیت نکردی و دختر خوبی بودی، اما وقتی که هوا تاریک شد و میخواستیم برگردیم خونه طبق معمول هر شب گریه هات شروع شد اما اشکالی نداره عوضش خیلی خوش گذشت بهمون، اولش رفته بودیم جواهر ده ، هوا خنک و خوب بود کاش ابری و مه گرفته هم میبود که دیگه حسابی حضشو میبردیم   این عکس کنار یه آبشار توی مسیر جواهرده هستش   بعدشم رفتیم تله کابین و بام رامسر، وای تله کابین خیلی هیجان داشت و منظره ش هم خیلی قشنگ بود هیوا جونم که از کابین داره منظره بیرون رو نگاه میکنه مامان فداش بشه   عکسایی که بام رامسر ازش انداختیم تو آغوش بابایی    &nb...
23 مرداد 1392

دو ماهگی ِ دختر ماهم

عزیز دل مامان دو ماهگیت مبارک فدات بشم  نفس مامان چون واکسن دوماهگی داشتی و ما نمیدونستیم بعدش چی در انتظارمونه شب قبلش برات کیک گرفتیم تا باهاش عکس یادگاری داشته باشی     دخترم انشالله سالهای سال سلامت باشی   اما بگم از واکسنت، خیلی اروم رو تخت خوابیده بودی و قطره فلج اطفال رو هم راحت خوردی، بعدش خانوم بهداشت گفت پاهات رو محکم نگه دارم تا نتونی تکونش بدی و همزمان هم صدات کنم تا بدونی که کنارت هستم و نترسی ، وای وقتی که آمپول رو به رونت زد اول جا خوردی و بعدش یه گریه وحشتناک ، الهی بمیرم برات مامانی که خیلی دردت اومد، جای واکسنو روی پات محکم نگه داشتم تا خونش بند بیاد و بابایی هم اومد کنارت ،  با نا...
17 مرداد 1392

پدر مهربون تولدت مبارک

هیوا جونم گل گلابم دیروز تولد بابایی بودا دختر گلم، تبریک گفتی بهش مامانی؟ بابا جون مهربون انشالله سالهای سال سلامت باشی اینا هم از طرف هیوا جون   واسه بابایی کیک تولد پختم، خیلی خوشمزه شد اما بین خودمون بمونه ها مامانی شکلاتی که میخواستم باهاش کیک رو تزیین کنم خراب شد به خاطر همین ظاهرش بهتر از این نشد      عکس بابایی و هیوا خانوم شب تولد   آخه عشقمو ببینین چجوری ژست گرفته ، مامانی میخوام بخورمت وقتی اینجوری نگاه میکنی امروز هم که هوا خیلی خوب بود با هیوا جونمون رفتیم پارک هواخوری ، البته خانوم خانوما طبق معمول همیشه ی گردش همینجوری خوابید تا برگردیم خونه     هیوایی با ...
4 مرداد 1392
1